دلی که دلتنگ مدینه است
چند روزی است دلم هوای مدینه کرده، چند روزی است وقتی گنبد سبز حرم حضرت رسول (ص) رو می بینم بیشتر دلم هوای مدینه می کنه. خیلی دلم می خواد با برترین مخلوق خدا و بهترین انسان ها درد دل کنم. وقتی اومد با اومدنش پایه های ظلم و استبداد و جاهلیت رو فرو ریخت و وقتی رفت با رفتنش غربت اهل بیت (علیهم السلام) شروع شد، اگر چه خودش هم غریب بود. اون مردی بود که همه ی صفات الهی رو در خودش متجلی کرده بود، او سرآمد همه ی انبیا بود، او عصاره ی آفرینش بود. پس بیخود نیست دلم هواش رو کرده و با دیدن حرم زیبا و آرام بخشش می خوام به طرفش پرواز کنم. او کسی نیست جز محمد امین، رسول گرامی اسلام (ص).
توی یه کتابی خصیصه های اخلاقی حضرت رو می خوندم، خیلی حیرت آور و زیبا بود. هنگام رضایت و شادی، رخساره ی شریفش مثل آیینه ای می درخشه و وقتی می خنده ، دندانهاش مثل تگرگ نمودارند، اما خیلی زود زیر لبهاش پنهان می شن. وقت راه رفتن، محکم و آهسته گام بر می داره . نگاه او بیشتر اوقات به زمینه تا به آسمون و اگه بخواد به طرف جلو یا پشت سر خود نگاه کنه ، با همه ی بدنش بر می گرده. با غرور روی زمین خدا راه نمی ره . به همه سلام می کنه و در سلام کردن پیشی می گیره، به بچه ها خیلی علاقه داره تا حدی که یه روزی که مسجد می رفت، بچهها ازش خواستن باهاشون بازی کنه ، اونم از اونجایی که خیلی دوستشون داشت ، قبول کرد و مشغول بازی با بچه ها شد. به هیچ کس خیره خیره نگاه نمی کنه و با هر کسی روبرو می شه بشاش و خوش برخورده . به خاطر همین می گن از خدا بخواید تا خلقتون ، خلق محمدی باشه. دیروز روز تولدش بود و انگار عطرش همه ی فضا رو معطر کرده بود ، دیروز انگار همه خلقشون خلق محمدی شده بود، دیروز انگار همه می خواستن زودتر به هم سلام کنن، زودتر به هم عید تبریک بگن، و زودتر همدیگرو در آغوش بگیرن. بله، دیروز هفدهم ربیع الاول بود . 1440 سال پیش در چنین روزی او به دنیا اومد. او که به فرموده خداوند متعال رحمه للعالمینه و وجودش مایه برکت و رحمت همه ی زمینیان قرار داده شده .
می خوام بگم یا رسول الله (ص) درسته وقت نبوت شما جاهلیت بیداد می کرد، ولی الان هم فرق چندانی با اون موقع نداره . آدما به ظاهر عاقل شدن ولی باز هم انسانیت رو فراموش می کنن. باز هم همدیگر رو آزار می دن ، باز هم به وجود همدیگه احترام نمی ذارن . باز هم اونایی که حس می کنن قدرت دارن زندگی رو برای اونایی که مظلوم هستن و هیچ کس رو غیر از خدا ندارن تلخ و سخت می کنن. به بچه ها و زن ها رحم نمی کنن و تا جایی که می تونن به هر کسی که توانش رو دارن آزار می رسونن. یا محمد که صلوات بر تو و بر همه ی خاندانت باد، از خدا بخواه که منجی ما نیز ظهور کنه و با ظهورش بار دیگه چون جد بزرگوارش عدالت رو بر پا کنه و زندگی را به طعم ضعیفان شیرین کنه . ما به این ظهور امید داریم و مطمئن هستیم، پروردگاری که رحمه للعالمین رو می آفرینه ، خودش ارحم الراحمینه و حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف خیلی زود خواهد آمد.
الهی حاجات ما را برآورده به خیر بفرما
به امید صبح ظهور
بسم الله الرحن الرحیم
به نام او که لطف و مهربانیش از شمار بیرون است.
کتاب فصلها که ورق میخورد، پس از حکایت بهار و تابستان، داستان پاییزی پر از باران شروع میشود؛ هزار آیینه زیبایی حضرت رحمن پرده از رخ بر میدارد و زمین و آسمان سرودی دیگر از نغمات الهی را زمزمه میکنند. و تو در این میانهی شستن زمین و نشستن شبنم بر شاخهها و برگها، به رقص میآیی و به طرب، در آن هنگامه که رقص اسرارآمیز طبیعت را با آهنگی دیگر به چشم میبینی و ذکر حضرت حق تمام وجودت را فرا میگیرد و گوش جانت حمد و ثنای افلاکیان را میشنود، شیفته میشوی و مدهوش و بیقرار؛ اختیار از کف میدهی، به شوق بر میخیزی و به سرانگشتان پا بلند میشوی. میچرخی و میچرخی و میچرخی؛ و زمزمه میکنی:
روز طربست و سال شادی کامروز به کوی ما فتادی
تاریکی و غم تمام برخاست چون شمع درین میان نهادی
اندیشه و غم چه پای دارد با آن قدح وفا که دادی؟
مستی و خوشی و شادکامی سلطان دلی و کیقبادی
و آن عقل که کدخدای غم بود از ما ستدی به اوستادی
شاباش که پای غم ببستی صد گونه در طرب گشادی
و این فصل نوکه آخرین روزهایش طعم زمستان میدهد نسبتی عظیم دارد با رحمت حضرت رحمان که خزائن نعمتش را بر بندگان از خوب و بد میگشاید و از زلال قطرههایی که حتی بویشان شورانگیز و مستی افزاست، بندگان را به روشنایی قرب حضرت معبود راهنمایی میکند. هر قطرهای که از عرش به فرش میآید به نغمهای ملکوتی زینت شده است که آن را در دیدگانت همچو یاقوت و الماس، درخشنده و زیبا میکند؛ و آن نغمه شاید این باشد که ای بندگان! اندکی از هیاهوی جهان زیرین کناره بگیرید و خود را در سرود خیالانگیز رحمتش غرقه سازید. طبیعت که تازه میشود، شما هم جانهایتان را تازه کنید و اختیار از کف بگذارید و با مرکب یادش، گامی به سوی مقصد بردارید:
بر نشین ای عزم و منشین ای امید کز رسولانش پیاپی شد نوید
دود و بویی میرسد از عرش غیب ای نهانان، سوی بوی آن پرید
هرچه غفلت کور و پنهان میکند دود بویش میکند آن را سپید
ما ز گردون سوی مادون آمدیم باز ما را سوی گردون بر کشید
عالم سر به سر ذکر و نام اوست و جانی پیراسته از رجس دنیا، به روشنی رکوع و سجود کائنات را شهود میکند و به شوق میآید:
در دو چشم من نشین، ای آنکه از من منتری تا قمر را وانمایم، کز قمر روشنتری
اندرآ در باغ، تا ناموس گلشن بشکند زانکه از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشنتری
تا که سرو از شرم قدت، قد خود پنهان کند تا زبان اندر کشد سوسن، که تو سوسنتری
وقت لطف ای شمع جان، مانند مومی نرموار وقت ناز از آهن پولاد، تو آهنتری
و چه خوش درختان جامهی پوسیده از تن برون میکنند و چند صباحی چله مینشینند و از لطف و احسان حق مینوشند. نور رحمتش که نمیرسد پژمرده میشوند و آب حیاتش که نباشد، میمیرند. چه بسیار بندگان مقربش که چون طبیعت به گاه خزان، به تزکیه مشغول میشوند و گوهر جانشان را از آلودگیها پالایش میکنند و قلبشان را آنقدر میسایند که از غیر حق تهی میشود و آیینهوار تلالو الطاف جلی و خفی حضرت باری را با جسم و جانشان باز میتابانند.
برگریز خزان در جان آدمی، برگریز عادات سخیفه و پیراستن دلهای زنگگرفته است که:
ای دل چه اندیشیدهای در عذر این تقصیرها
زان سوی او چندان وفا، زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم، زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم، زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین جسد، چندین خیال و ظنّ بد
زان سوی او چندان کشش، چندان چشش، چندان عطا
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا در رسی در اولیا
از بد پشیمان میشوی، الله گویان میشوی
آن دم ترا او میکشد تا وا رهاند از بلا
از جرم ترسان میشوی، وز چاره پرسان میشوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا؟
گر چشم تو بربست او، چون مهرهای در دست او
گاهت بغلطاند چنین، گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سوکشان سوی خوشان، وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی درین گردابها
چندان دعا کن در نهان، چندان بنال اند شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانگ شعیب و نالهاش و آن اشک همچون ژالهاش
چون شد زحد، از آسمان آمد سحرگاهش ندا:
گر مجرمی بخشیدمت، وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت، خامش، رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن، دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود، من در روم بهر لقا
گر رانده آن منظرم، بستست ازو چشم ترم
من در جحیم اولیترم، جنت نشاید مرمرا
جنت مرا بی روی او، هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو کو فرّ انوار بقا؟
گفتند باری کم گِری تا کم نگردد مُبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود، کی غم خورم من از عمی؟
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر، کاو نیست لایق دوست را
اندر جهان آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون، یار یکی شمس ضیا
چون هر کسی در خورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
شاید اگر توفیقی بود دلیل از پاییز نوشتنم را در نوشته ی بعدی بگویم
یا حق
به نام خداوند عشق ودوستی
دوستان وخوانندگان گرامی سلام .فکرمیکنم من بی نظم ترین کسی هستم که در پارسی بلاگ وبلاگ دارد چون فاصله بین هرپیامی که واردوبلاگ می کنم به اندازه درس خوندن یه بچه کنکوری برای قبول شدن دانشگاه هست .گفتم دانشگاه یاددانشگاه خودم افتادم .حقیقتش رو بخواهید من اینقدر بی نظم نبودم ولی ازوقتی که مجددا در مقطع بالاتری شروع به تحصیل کردم خیلی از اوقاتم را باید به تحصیل بپردازم (ببخشید دست خودم نبود یه دفعه متن خیلی ادبی وبا کلاس شد ولی نه بابا من هنوز همان بی سوادی که بودم هستم )این روزها دیگه سواد داشتن به معنی دانشگاه رفتن ومقطع عوض کردن نیست چون رفتن به یه مقطع بالاتر به آسونی عوض کردن یه لباس جدیده .البته اونقدرهام راحت نیست ولی اگه اون حوصله ای که میگذارید تا یه لباس را با رنگ ومد وجنس وطرح ومارک دلخواه خودتون پیداکنید برای درس یه کمی اش رو خرج کنید باورکنید تا حالا باید دکترا هم گرفته باشید.ما که نفهمیدیم چه طور کنکور دادیم وقبول شدیم ان شاالله شما متوجه شوید چی شد که این طوری شد؟یه کمی شوخی برای اون هایی که این اواخر کنکور دادن بدنیست تا از حال وهوای این نقطه کور دربیان
ول کنید بابا هی چی شد؟سخت بود یا نبود؟امسال سخت تر از اون سال بود ؟اون سال سخت تراز این سال بود؟زندگی کنید ویه کمی این حرفا رو ول کنید.نمیگم اصلا درس نخونید یا خدای نکرده بی خیال باشید ولی اگه واقعا زحمتتون رو کشیدید دیگه تا اومدن نتایج کنکور کارشناسی ارشد کاری از دستتون برنمی یاد پس اززندگی تون لذت ببرید .البته طرف صحبتم با این بچه کنکوری ها هم هست هان!!!!!!!!!!!!!!!!!!خودمونیم فهمیدید که منظورم چه کسایی هست(دبیرستانی ها ی عزیزمون).می خواستم پیامی به مناسبت تبریک سال جدید بگذارم که رسیدم به این حرفا عیبی نداره ضرب المثل معروفی می گه تبریک سال نو رو هروقت از آجیل های عید بگیری تازه است .حتما همه اتون هنوز ته مونده های آجیل ها تون هست که بخورید .پس احیانا اگه آجیلی مونده وشما مشغول میل کردن پسته ها واحتمالا اگه چیزی مونده باشه فندقا هستید وپیغام این بنده خدا رو هم از اینترنت مشغول خواندن هستید :
سال نو مبارک