سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آگاهترین مردم به خود، بیمناکترین آنها از پروردگارش است [امام علی علیه السلام]

کوثری برای دختران کویر

 

http://www.m-mahaki.blogfa.com/

 

وقتی پا به حیاط می گذارم برای لحظاتی جا و مکانم را فراموش می­کنم مخصوصا اگر برای اولین بار آمده باشم یا حداقل چند وقتی قسمتم نشده باشد که بیایم. فراموش می کنم که با چه غم وغصه­ای آمده بودم و چه حرفها که می­خواستمبه صاحبخانه بگویم و درد­دل کنم. فراموش می­کنم که هنگام آمدن هر کسی پیغامی داده بود که به صاحبخانه بگویم؛ اما این مات و مبهوت بودنم خیلی طولانی نمی­شود و بالاخره متوجه می­شوم که فرصتم کم است و با کوله باری از دلتنگی­ها آمده بودم تا بلکه دلم باز شود و آرام بگیرم و اینچنین آرام دل از حیاط بکنم و به سمت خانه و کاشانه­ام برگردم .

همین طور که ایستادم و گنبد طلایی­اش را تماشا می­کنم، نسیم ملایمی می­وزد و مشامم را سرشار از عطر گل محمدی می­کند. اینجا، حرم است­، حرم بانوی آفتاب و کرامت، خانه حضرت فاطمه معصومه سلام ­الله علیها که جانم به فدایش باد. وقتی نگاهش می­کنم احساس سبکی خاصی می­کنم، احساسی که با خواندن زیارتنامه­اش دوچندان می­شود. دیگر یادم می­رود که مهربانم، آمده بودم تا برایت بگویم از دلتنگی­ها و رازهای ناگفته­ام که در دل سنگینی می­کند و کسی جز تو یارای کشیدن این سنگینی را ندارد.

یاد آنانی می­افتم که هر روز جرعه جرعه عاشقی و بندگی را با یک نگاه به حرمش می نوشند و دوری او را تحمل نتوانند پس در جوارش سکنا می گزینند تا عطش جانشان در کویر وجودشان از محبت بانوی کرامت سیراب شود. آنان که هر صبح و هرشام توفیقی یافته­اند درک ناشدنی و دست نیافتنی زیرا که نمازشان را به جماعت فرشتگان حرم بر پا می­کنند و دلشان نمی­آید در گوشه خانه بدون زیارت فاطمه معصومه نماز به جا آورند. آنان بندگان راستین خداوندند. همان بندگانی که خدا برگزیده­شان کرده و همان بندگانی که برف و باران را نمی­شناسند، وقتی دلشان هوای حرم می­کند راه می­افتند و از هیچ چیز هراسی ندارند. اینجا قم است شهر علم و شهر شیعیان جعفری، شهری است که خود امام صادق علیه السلام مژده آمدن بانویی به نام فاطمه معصومه در این شهر را داده است حتی پیش از اینکه او به دنیا بیاید. او دختر هفتمین و خواهر هشتمین خورشید ولایت است پس زیارتش بهانه نمی­خواهد که درب حرمش همیشه به روی زائرانش باز است.

اینجا شهری است بسیار دوست داشتنی­، شهری که خود من حاضر نیستم با هیچ جای دنیا عوضش کنم. اگر خودت باشی حاضری شهری که هر روزت را با سلام به بانویش آغاز می کنی با قشنگ ترین شهرهای دنیا عوض کنی. نه ... اینجا قشنگ ترین شهری است که خدا بر اهالی­اش لطف و برکت فراوانی ارزانی داشته­. اصلا دلت می آید از کنار گنبدطلایی­اش رد شوی و ناخودآگاه دستت روی سینه ات به نشانه احترام نرود . ما دخترها که نمی توانیم به بانوی شهرمان سلام نکنیم چون ما با خانم سروسری داریم که شاید ...

بعضی وقتها که حرم می­روم، دختران زیادی را می­بینم که تنها یا با همراهی چند نفردیگر در جای جای حرم نشسته­اند و دعا میخوانند یا درس می­خوانند و از خانم مدد می گیرند تا موفقتر باشند. من دخترانی را می­شناسم که قرارهایشان در کافی­شاپ و رستوران و فلان پارک و این جور جاها نیست بلکه قرار هایشان مکان خاصی در حرم فاطمه معصومه سلام الله علیهاست. آنها دلشان در اینجا آرام میگیرد و با آنجور مکان­ها مانوس نیستند. این دختران، مثل طلا باارزشند، و شاید دلخوشی اشان در زندگی همین حرم باشد مثل خود من که یکی از دلخوشی­هایم همجواری با بی­بی است. وقتی که دیگه تاب نفس کشیدن هم ندارم فقط به او فکر می­کنم و با یاد او آرامتر می­شوم زیرا که او مرا به یاد خدایم می اندازد. این دختران هر یک مادران آینده­اند، مادرانی که قرار است با پرورش شیعیان مسلمان همچنان اسلام را زنده نگه­دارند. اسلام عزیزمان را نباید تنها بگذاریم و امروز رسالت ما دختران این است که تصمیم بگیریم مادرانی سرشار از مهر و محبت باشیم و آنچنان فرزندانی را تربیت کنیم که جان و تنشان را برای میهن اسلامی­اشان فدا کنند. وقتی که خاطرات دفاع مقدس را ورق می­زنیم به دخترانی برمیخوریم که اگر به آنها لقب شیرزن داده شود، غلو نیست. دخترانی که پا به پای مردان و زنان دیگر از جوانی­شان مایه گذاشتند، و سرمایه جوانی را و شور و شوق این دوران را صرف دفاع از میهن کنند و نه پوشیدن لباس های رنگارنگ و هفت قلم آرایشی که امروز از برخی دختران می بینیم که البته از نظر من این دختران هم روزی به خودشان می آیند اما امیدوارم که این روز خیلی زود فرا برسد. وقتی زندگی دختران خرمشهری را در زمان جنگ ایران و عراق می خوانیم از این همه شجاعت و دلیری آنان بهت زده می­شویم . دخترانی مثل زهرا حسینی و زهره واعظی نیا(ستوده) و دهها نسرین و فاطمه و نرگس و غیره و غیره که امروز به مادرانی مهربان و بی تکلف تبدیل شده اند و آن همه انرژی و شور وشوق جوانی­شان به عشق سوزان و آتشین مادری تبدیل شده تا بتوانند دخترانی چون خودشان تربیت کنند. این مادران در دنیای امروز ما کم نیستند ...

دختران دیروز که با وجود جوانی و زیبایی و هزار چیز دیگر از همه شیرینی­های جوانی گذشتند از عروسی­های مجلل و لباس­های فلان قیمت و آرایشگاه فلان مکان و خریدهای عروسی سر به فلک کشیده و مهریه و ووووو گداشتند و عروسی­شان را در حالی برگزار کردند که توپ و گلوله نه عروس و داماد می­شناخت و نه پیر وجوان . آنها اینچنین پا در عرصه مقاومت و دفاع از میهن گذاشتند. به دختران امروز به عنوان یک خواهر پیشنهاد میکنم که زندگینامه زنان و دختران مقاوم خرمشهری را بخوانند تا رسالت دیرینه­شان را به یاد آورند و امروز که عرصه مقاومت، عرصه ولایت مداری و علم­آموزی و تولید علمی است قدم در این راه بگذارند. ما ایرانی هستیم و ایرانی سرشار از هوش و استعداد است ایرانی که وقتی تاریخش را ورق می­زنی، فقط و فقط دغدغه علمی­اش را می­بینی، کما اینکه امروز نیز چنین هستیم و باید به ایرانی بودن خودمان افتخار کنیم. ماباید به عنوان یک دختر ایرانی آنقدر برای خودمان ارزشهای دینی و علمی داشته باشیم که رفتن به طرف مد و لباس و رنگ و لعاب برای نامحرمان را در شاءن خودمان ندانیم. ما دختران عفیف ایرانی هستیم و تمام عشوه ها و دلبری­هایمان در خانه و برای همسرمان است نه برای مردمان کوچه و بازار ... ما دخترانی هستیم که در جامعه با وجهه علمی خودمان سربلندیم و در خانه با وجهه زنانگی و مهربانی­امان مردان و زنان آینده را پرورش می دهیم. پس قدرخودمان را بیشتر بدانیم و از این پس با دید دیگری به زندگی نگاه کنیم. فقط و فقط آینده را ببینیم و برای امروز و فردایمان زندگی کنیم و نه برای گذشته.

دنبال بهانه ای می­گشتم تا بعد از مدتها مطلبی بنویسم که به دل خودم بنشینه و شاید خانم حضرت معصومه را شاد کنه. و چه بهانه ای بهتر از روز دختر که مصادف با میلاد برکت آسمان و زمین، بانوی شهر ماست. روز ملی دختران را از صمیم قلب و از ذره ذره جان به همه­ی دخترهای گل ایرانی تبریک می­گم.

      مى روم اما...

ابتدای نوشته ام را در قطعه ای از بهشت شروع کردم و دلم نمی­خواهد از آن دل بکنم. کاش می­توانستم همیشه این جا بمانم. حتما شما هم همین طور     هستید . هنگام بیرون آمدن از ح ر م ف ا ط م ه م ع ص و م ه دلت گرفته است! نه اصلا آنقدر سبک و راحتی که گویا پا به روی ابرها می گذاری . لبت ذکر می گوید و چشمانت مروارید های خود را ارزانی خانم می کند و با التماس می گوید که زودتر از آنی که درنظرم است دوباره دعوتم کن. دعوتم کن تا بار دیگر گلدسته هایت را ببینم . و حالا می روم تا تو برایم دعا کنی و از خدا بخواهی که عاقبت بخیر شوم و شویم. وقتی که داشتم بیرون می آمدم کبوتری را دیدم که روی یکی از گلدسته ها نشسته بود و مرا نگاه می کرد و من هم ...