سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به مردى که از او خواست تا پندش دهد فرمود : ] از آنان مباش که به آخرت امیدوار است بى آنکه کارى سازد ، و به آرزوى دراز توبه را واپس اندازد . در باره دنیا چون زاهدان سخن گوید ، و در کار دنیا راه جویندگان دنیا را پوید . اگر از دنیا بدو دهند سیر نشود ، و اگر از آن بازش دارند خرسند نگردد . در سپاس آنچه بدان داده‏اند ناتوان است ، و از آنچه مانده فزونى را خواهان . از کار بد باز مى‏دارد ، و خود باز نمى‏ایستد ، و بدانچه خود نمى‏کند فرمان مى‏دهد . نیکوان را دوست مى‏دارد ، و کار او کار آنان نیست و گناهکاران را دشمن مى‏دارد ، و خود از آنان یکى است . مرگ را خوش نمى‏دارد ، چون گناهانش بسیار است و بدانچه به خاطر آن از مردن مى‏ترسد در کارست . اگر بیمار شود پیوسته در پشیمانى است ، و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانى . چون عافیت یابد به خود بالان است ، و چون گرفتار بلا شود نومید و نالان . اگر بلایى بدو رسد ، به زارى خدا را خواند ، و اگر امیدى یابد مغرور روى برگرداند . در آنچه در باره آن به گمان است ، هواى نفس خویش را به فرمان است ، و در باره آنچه یقین دارد در چیرگى بر نفس ناتوان . از کمتر گناه خود بر دیگرى ترسان است ، و بیشتر از پاداش کرده او را براى خود بیوسان . اگر بى نیاز شود سرمست گردد و مغرور ، و اگر مستمند شود مأیوس و سست و رنجور ، چون کار کند در کار کوتاه است و چون بخواهد بسیار خواه است . چون شهوت بر او دست یابد گناه را مقدّم سازد ، و توبه را واپس اندازد و چون رنجى بدو رسد از راه شرع و ملّت برون تازد . آنچه را مایه عبرت است وصف کند و خود عبرت نگیرد ، و در اندرز دادن مبالغه کند و خود اندرز نپذیرد . در گفتن ، بسیار گفتار ، و در عمل اندک کردار در آنچه ناماندنى است خود را بر دیگرى پیش دارد ، و آنچه را ماندنى است آسان شمارد . غنیمت را غرامت پندارد و غرامت را غنیمت انگارد . از مرگ بیم دارد و فرصت را وامى‏گذارد . گناه جز خود را بزرگ مى‏انگارد و بیشتر از آن را که خود کرده ، خرد به حساب مى‏آرد ، و از طاعت خود آن را بسیار مى‏داند که مانندش را از جز خود ناچیز مى‏پندارد . پس او بر مردم طعنه زند و با خود کار به ریا و خیانت کند با توانگران به بازى نشستن را دوست‏تر دارد تا با مستمندان در یاد خدا پیوستن . به سود خود بر دیگرى حکم کند و براى دیگرى به زیان خود رأى ندهد ، و دیگران را راه نماید و خود را گمراه نماید . پس فرمان او را مى‏برند و او نافرمانى مى‏کند . و حق خود را به کمال مى‏ستاند و حق دیگرى را به کمال نمى‏دهد . از مردم مى‏ترسد ، نه در راه طاعت خدا و از خدا نمى‏ترسد در راه طاعت بنده‏ها . [ و اگر در این کتاب جز این گفتار نبود ، براى اندرز بجا و حکمت رسا ، و بینایى بیننده و پند دادن نگرنده اندیشنده بس مى‏نمود . ] [نهج البلاغه]

 

 

مصاحبه ی خبرنگار واحدمرکزی خبر بافاطمه دختررسول اکرم (ص)

به نام خدای آفریننده آب وآئینه وقرآن وبسم الله النور.

آب که مهریه زهراست ،آئینه که تجلی پاکی اوست ونمایانگر زخم ها وداغ هایی است که درهجران پدرغریبانه تحمل کردوقرآن که همسایه عترت است عترتی که باهستی فاطمه هست شد ونورکه درسایه ی پرتوهای هدایتش قدرت درک برکت دین ودنیا را به انسان فانی داد.نوری که به فرموده رب،قبل ازخلقت بشرآفریده شده است.

معرفی:

برای دخترپیغمبرلقب هایی نام برده اند:زهرا،صدیقه ،طاهره،راضیه،مرضیه،مبارکه ،بتول.امازهرالقبی است مشهورتروبه معنی درخشنده وروشن که ازهرجهت برازنده این بانوست .نام اوفاطمه است .وصفی ازمصدرفطم که درلغت یعنی قطع کردن وجداشدن.

زهرا درکنارپدرش رسول خداودرخانه نبوت پرورش یافت.تربیت دینی راازآموزگاری چون محمد(ص)فراگرفت.اودرخانه تنها بودودوران خردسالی رابه تنهایی می گذراند . دوخواهربزرگترش رقیه وام کلثوم چندسالی ازاوبزرگتربودند.زمان گذشت ودل وجان فاطمه اندک اندک باریاضت های جسمانی وآموزش های روحانی معطوف گردیدکه تاثیرآن بانگ های الله اکبرودرس های اخلاقی وقرآنی سالهابعدآشکارگردید.زمان باتمام فرازونشیبهایش برای دردانه رسول خدا سپری شد تااورابه سن نه سالگی رساند.سنی که با پسرعموی پدرش امیرالمومنین علی (ع)هم پیمان شدوپیوندزناشویی این دوبرکت الهی ومولودآسمانی رابه هم رساند.بانوی نمونه اسلام ،درعرصه خانه اش یک کدبانوی کامل ،دربرابرشوهرش یک همسرفداکاروشکیبا ،درموردفرزندانش یک مادربی همتا ،درپهنه کاروتلاش یک کوشنده خستگی ناپذیر ،درجهان اسلام یک مسلمان نمونه والگو،درعرصه حفظ وصیانت ازدستاوردهای اسلام یک مبارزتلاشگروسازنده ودربرابرخالق خویش یک مومن پرهیزگاروپاکدامن بود.درراه دفاع ازحق مسلمین وطبقه محرومان یک دم ازپای نمی نشست وچون کوهی استوار، دربرابر ناملایمات می ایستاد ومیجنگید.به مسجدمی رفت وباایرادخطابه های آتشین وسخنرانی های روشنگر،حق خودوخاندانش راآشکارمیساخت وحکومت وقت رارسوامیکرد.هم اکنون ازاین بزرگوارسوالاتی خواهیم پرسید که امیدواریم گامی باشد درمسیرشناخت وقدم نهادن درجهت نهضت فاطمی .

خبرنگار:چرانام شما فاطمه است؟

حضرت:فاطمه یعنی جداشده اما ازچه چیزی ؟روایتی است ازپدرم که فرمودند:اورافاطمه نامیدند ،چون خودوشیعیان اوازآتش دوزخ بریده اند.

خبرنگار:ازدوران خردسالی وطفولیت خاطراتی به یاددارید؟

حضرت:من کودکی خردسال بودم که می دیدم نومسلمانان هرروزباشوروهیجان برای فراگرفتن آیت های قرآن وآموختن روش پرستش خدا نزدپدرم می آیند.دراین خانه بود که تکبیرگفتن ،روی به خداایستادن وهرشبانه روزدراوقاتی خاث خدارابه بزرگی یادنمودن آغازشد.ومن تنها دخترخردسال مکه بودمه که چنین جنب وجوشی رادرکنارخودمی دیدم.

خبرنگار:بیان خصلت ها وخصوصیات پیامبروبه زبان آوردن توصیف صفات او جداازشناخت قدرت پروردگاروبیان آن میسرنیست.اوچگونه انسانی است که خداوند دروصفش به جمال وجلال فرموده"انک لعلی خلق عظیم".کمی راجع به پدرتان ،خاتم انبیا واوصیا نبی مکرم اسلام صحبت کنید؟

حضرت:اززمان 40سالگی که پدرم به رسالت مبعوث شدند ،سرسختانه وباتمام قوامشغول آموزش نومسلمانان شدند.درس هایی چون تحصیل خوی انسانی ،اینکه همه مردم دربرابرخداوحکم الهی یکسانند،کسی بردیگری برتری ندارد،مهربانی وخوشرفتاری ،وبسیاری تعالیم دیگر.اما درکناراین تعلیمات وشوروشوق مسلمانان درفراگرفتن این ها،دشمنی همشهریان وخویشان راباپدرم می دیدم.بدوتهمت می زدند ،جادوگراست ،دیوانه است،یتیم ابوطالب کجاوپیغمبری کجا؟سلاح مردم بی منطق چیست؟دشنام ،آزاروکشتار.شروع کردند به اذیت وشکنجه مسلمانان ویاران واصحاب پدرم .تاروزی که شنیدم پدرپیروان خودرافرموده است تامکه راترک کنندوبه حبشه بروند.

روزی شنیدم دشمنان شکمبه شتری رابرسرپدرم افکنده ورخت اوراآلوده ساختند.روزی خبردادند پای پدرراباسنگ آزرده اند .روزی دندانش راشکستندومن مدام آزمایش می شدم تامقاوم ترشوم دربرابرمصایبی ازاین سخت تر.هرآزمایشی تلخ ترازآزمایش پیشین .آزمایش هایی که پایان یافتنی نبودهرروزآزمایشی وهرشب ریاضتی.

خبرنگار:چرابه شما لقب "ام ابیها"داده شده؟

حضرت:دشوارترودردناک ترازهمه ی این رنج ها مرگ عزیزان بود.مادرکه تنهاغمخوارپدردرخانه بودوابوطالب که اورابرابردشمنان حمایت می کردوکسی جرات اینکه قصدجان پدررابکند به خودنمی داد،رسول الله راتنهاگذاشتند،ودیگرمن دخترخانواده نبودم،من جانشین عبدالله،عبدالمطلب،ابوطالب وخدیجه بودم.وبایدوظیفه مادرم راعهده دارمی شدم بایدبرای پدرهم دختری می کردم وهم مادری .پدرم نبایدتنها می ماند.دشمنان براوگستاخ شده بودندواوبه دلجویی نیازداشت.

خبرنگار:حدیثی باورنکردنی درموردشمانقل شده"خداازخشم فاطمه به خشم می آید"چگونه ممکن است؟

حضرت:فرزندم امام صادق این حدیث راروایت کرده .جمعی ازجوانان ازامام صادق پرسیدند:بعضی جوانان حدیثی ازشما نقل می کنندکه باورکردنی نیست.می گویند"خداازخشم فاطمه به خشم می آید"امام فرمودند:مگرشمااین روایت رادرکتاب های خودنداریدکه خداازخشم بنده مومن به خشم می آید.گفتند،آری .پس چرا باورنمی کنید که فاطمه زنی باایمان باشدوخداازخشم او به خشم آید.

خبرنگار:چرادستان شما خونی است وپینه بسته ،مگرشماخدمتکارندارید؟

حضرت:پدرم فرمودند:کارهارابا فضه تقسیم کن .اگریک روزاونان درست میکند فردانوبت من است که دستاس بکشم ،گندم بکوبم ونان بپزم.

خبرنگار:تعریف ویژه شما ازولایت وامامت چیست؟

حضرت:آیاشما روزغدیررایادتان رفته .ازپدرم شنیدم (این حرف رافقط من شنیدم)امام مثل کعبه است .

خبرنگار:سوال من این است که اگرمردم دنبال امام ومولایشان نرفتند چراامام نزدمردم نرفت وهمسرش به میدان آمد؟

حضرت:امام مثل کعبه است وکعبه پیش کسی نمی رود.من باید دورکعبه بگردم.

خبرنگار:چراشب های جمعه دست دوفرزندتان حسن وحسین(ع)رامی گیرید وسرقبرشهدای بدروحضرت حمزه سیدالشهدا و....می روید،آنگاه بلندبلندگریه میکنید؟باوجوداینکه سالهاست ازآن حوادث گذشته.

حضرت:برای اینکه مردم بیایند وبپرسند این زن کیست ؟ وچرا؟ چرااینطورگریه میکند.(حاکی ازاین مسئله است که حضرت سیاستمداری برجسته بودند وازاین طریق می خواستند توجه مردم غفلت زده وخاموش رابه مسائلی که درجریان بود جلب کنند)

خبرنگار:باشهادت شما نم نم باران بی کسی وتوفان سهمگین خزان به سمت آشیانه اول مظلوم عالم شتاب گرفت .دست های بسته شده بادل شما چه کرد؟اشک های آرام علی درنهایت غربت وبی کسی وهراس اوازدرددل باشما که مبادا باشنیدن داغ های دل علی ضجه ای عالم سوزبزنید،همه وهمه دریک نگاه خلاصه شد این نگاه حکایت ازچه داشت؟

حضرت:اوبانگاهش درددل کرد:

فاطمه جان!اینک آغازطلوع توست که جانت به غروب نشست ودرپناه آن می خواهی چشم برمردمی ببندی که آرزوی خزانت رادردل می پروراندند.

فاطمه جان!اندکی صبرکن ،مگذارغم تنهایی وغربت،آتش برقلب علی (ع)اندازدومگرنه آنکه درشب های بی کسی علی پابه پای اوکوبه کرامت خویش رابردرهای جهالت مردم کوبیدی تاشاید صدایی شنیده شود اما دریغ ازیک مرد.

فاطمه جان غروبت آیه های غربت علی (ع)بود.

خبرنگار:عاشقان ودلدادگان مکتب شما بی صبرانه درانتظارزیارت قبرپاکتان هستند این انتظارتا کی بلورشیشه ای قلبشان رابه امید شکستن وسبک شدن به دیدارمی رساند؟

حضرت:مولایم امام علی (ع)می فرماید:بهترین عبادت سکوت وانتظارفرج است.

 

-- به رنگ خون به رنگ خونه هیزم

                           -- شده مادرکشی قانون هیزم

-- اگردرچوبی ودل سنگ باشه

                         -- نمی دونی چه می سوزونه هیزم


86/3/12::: 4:27 ص
نظر()
  
  

به دانه های شیشه ای اشکت سوگند که من ........

 

همش گریه می کرد.نزدیک 4ساعت بود که صدای گریه ش توتمام خونه پیچیده بود.ستاره کوچولو رومی گم .هرکاریش کردم ساکت نمیشد.پارک وسینما وپفک وخونه ی مامان بزرگ هم آرومش نمی کرد.

اصلا اون شب یه جورعجیبی بی تابی می کرد.آخرش منم خسته شدم ونشستم کنارش به گریه کردن.

یه خورده که گذشت دیدم بادیدن من که دارم مثل خودش شبیه ابرای بهاری ،عقده های خفته ی دلم روبه زمین وزمان می کوبم وانگارکه طبل رسوایی به دست گرفته باشم ،بی توجه به ترس آدمایی که اون پایین روزمینن وساکن اون ،فقط غم های دلم روبیرون می ریزم ،کمی آرومترشده .بالاخره آروم شد.

 

گفتش مامان:من مگه ستاره نیستم؟

گفتم :چرا.

گفت:مگه نگفتی ستاره ی دردونه ی بابامن بودم.

بابغض گفتم:چرا.

گفت:مگه آدما هرشب توآسمون،دنبال ستاره شون نمی گردن وتاپیداش نکنن خوابشون نمیبره.

گفتم :چرا

گفت:پس! پس باباچهل روزه نخوابیده .چراباباچهل روزه سراغ ستاره کوچولوشو نگرفته .نکنه ستاره ش روگم کرده.

حالا دیگه منم گرگرفته بودم وجوابی برای گفتن نداشتم .فقط وفقط وفقط سکوت کردم.

ستاره خودش ادامه داد:

امروزتومدرسه ،مهتاب دوستم ،بهم گفت بابای من هرشب می یادبه خوابم وبرام یه قصه ی خشکل تعریف می کنه .بعدش هم صورتم رومی بوسه ومی گه دلم نمی خواد،پرتوهای طلایی نورمهتابم به هرخونه ای وروی سرهرکسی لی لی بازی کنه .

مهتاب من بایدفقط روشنای یه ماه باشه.

آره مامان!ببین بابای مهتاب چقدربه فکرشه .امابابای من چی ؟الان 40روزه سراغم نیومده.

چی می تونستم بگم جزاینکه ........................................

............................

................

........

....

"سلام بابا. کجابودی بی معرفت؟

نگفتی ستاره ت چه بلایی سرش اومده ؟

نگفتی ستاره بادیدن باباش جون می گیره وهرروز می ره مدرسه .

نگفتی حالا من چطوری جلوی دوستام ازت تعریف کنم .

بهشون بگم دیشب با بابام کجاها رفتم .و............"

پس بالاخره ستاره م خواب دید.خواب" عزیز همیشه منتظرش" رودید.

اما فکرمیکنید پدرش چطوری به سوال دخترش جواب داده بود؟

بابای ستاره اون شب ،یعنی دقیقا شب چهل ویکم بهش گفته بود:

"دخترکم ،ستاره ی نازم ،زینت بابا،بابات رفته بود برات چله بگیره .

چله ی حضرت زهرا(س).

آخه این خشکل بابا ،فرداروزجشن تکلیفشه  وازهمین فردا کارش خیلی سخت می شه .

بابای شهیدت دلش نمی خواد ستارش رو روی بوم وتوی حوض هرخونه ای ببینه .برا

همین ام دل نگرونه ."

داغ شهادت بابا،بادل نازک وشیشه ای دختراشون چه می کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


86/3/3::: 1:50 ص
نظر()
  
  

راستی امشب ماه به خونه ی  من اومد . نمی پرسی چرا؟

 

امشب ماه من دلگیرتروخسته ترازهمیشه اومد سراغم. به چشماش که خیره شدم دیدم سرخ سرخه وصدای بغض آلودش رو که شنیدم مطمئن شدم ساعتها گریسته .وقتی جویای علت غباردلش شدم انگارکه شیشه دلش روشکسته باشم ،صدای ترک برداشتن اون روشنیدم که دیگه نتونست حرف بزنه.

حالادیگه من هم واقعا نگران شده بودم ،دلم رو زدم به دریا وبیشترپرسیدم .

ماه لب به سخن گشود،اوبی تاب رفتن بود.رفتن ازمیان آدم هایی که دورویی وریاکاری ،حیوان صفتی وبی عدالتی ،خونریزی وکشتار،مشقشان است وهرشب گویی معلمی دارند که این تکالیف راخط به خط در روح وجانشان حک می کنه.

ازعجله وشتاب آدما برای رسیدن به چیزی بیشتر( حالاهرچیز)،ازبدگویی ها وبدآموزی ها ،ازبی محبتی ها ،و مهم ترازهمه ازگم کردن خودش درخودش احساس ناملایمی پیدا کرده بود.

دیگه دلش نمی خواست به زمین نگاه کنه .

آره اون ،گیج بود وسردرگم .واقعا نمی دونست وقتی خورشید جاش رو با اون عوض می کنه با ید قرص ماه باشه ومهتاب یاهلالی به باریکی گیسوان لیلی .

دیگه یادش رفته بود یه زمانی اونقدرزیبابوده وزیبا نورافشانی می کرده که تمثال زیبارویان عالم  گشته بود.

حالا حتی دوست نداشت غروب که می شه مثل همیشه نغمه گرپایان روز وآوازه خوان آرامش شب خانه ها باشه .

یه باردیگه حرفش روتکرارکرد:دلم نمی خواد به زمین وآدماش نگاه کنم .دوست ندارم ماه خونه ی هیچ کسی باشم حتی تو، فقط درانتظارم.

درانتظار زمینی که حرف حرفش نجواگرملکوتی ترین کلمات دنیاست ، ز درخیال ماه من زیبایی بود ، م ازمنشا مردانگی ومروت ، یاری وفداکاری را ندای ی میدانست و حرف نون درنظرش نجات رافریاد می زد.

(!!!!!!!!!!!!دوست دارم بدون اینکه بخوام بیشتر توضیح بدهم تا حالا دیگه منظورم رو فهمیده باشی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

حالا من هم ازحال وهوای ماه متعجب شده بودم . آخه اون پادشاه شب من بود واگر

می رفت...........

بهش گفتم تو دوستای زیادی داری چرا ازخورشید وستاره ها کمک نمی گیری .حتما اونا می تونن تورو ازکویری که گرفتارش شدی بیرون بیارن وصحرای دلت رودوباره به دشتی پرازگل های نرگس ومریم ،میخک وداوودی وگل های سرخ محمدی  معطرکنند.

 

حرف قشنگی زد:"آخه ما همه مون باهم شبای چهارشنبه می ریم نذرمون رواداکنیم."

وآرام رفت به همان آرامی که آمده بود .

 

وقتی به خودم اومدم دیدم راست می گه .برای  اون ،ستاره ها ،خورشید ،  وحتی من که آسمون بودم دیگه زمین با تمام چیزای سرگرم کننده وفریبندش وآدمای جورواجورش خیلی کوچیک وبی ارزش شده بود.خیلی بی ارزش ترازاینکه بخوای حتی یه روز از روزای عمرت روصرف نگاه کردن به نازوغمزه ی این عروس هزار داماد  کنی .

 

همه ی ما بی اینکه به هم گفته باشیم یه آرزو داشتیم .اینکه دوباره زنده بشیم ونغمه گرحیاتی باشیم که مردم بسپارند به یاد.وچشمه ای باشیم لبریزنه آب انباری که جزذخیره نیست کارش .

ماه به خونه ی آسمون  رفته بود.

پس من هم منتظرماندم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 


86/2/20::: 8:9 ص
نظر()
  
  

چرااشک وجه مشترک آسمون ابری دل آدم ها وآسمون ابری دل زمینه ؟

 

تاحالا به این دقت کرده بودی ما آدم ها چقدربابعضی دیگه ازخلایق طبیعی وماورائی خداوند وجه مشترک داریم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!.......

 

تووقتی دلتنگی ،ابرهای دلت می بارن تاکم کم سبک می شی.

آسمون هم همین طوره دقیقا مثل تو.

تازه بااین تفاوت که تو باچشم های کوچیکت مگه چقدرتوان دیدن ناملایمات روداری .واینقدرکم ظرفیت هستی که تاب وتوانت راازکف می دهی .

اما آسمون ظرفش بزرگه ،به بزرگی همه ی آب های زمین که خودشون ازدل آسمون جوشیده اند.(گرفتی منظورم رو)

 

اگه به بزرگی آسمون شک داری یه نگاه ،فقط یه نگاه !!!بیندازبه اسبابی که نان شبت رو به دست پرتوان تو درسفره می گذاره .بله .......کاملا درست حدس زدی

ابروبادومه وخورشید وفلک .

همه ازدل آسمان برآمده اند .حالامتوجه شدی که چرا می گم آسمون هفت پرده ی عشق وعشقبازی لیلی ومجنون ها  پرعظمته.

داشتم می گفتم گاهی وقتا آدما دلگیرن؟ شاید ازاطرافیانشون ،نه اصلا شایدازخودشون!

خیلی دلم می خواد بدونم می شه که بشه آسمون هم ازدست خودش به تنگ بیاد.

شاید آره ، شایدم نه ..........!!!!

 

نه .......!ازاین جهت که این خلقت خدا احسن الخالقینه وبه نظرمن مخزن الاسرار آفرینشه.(البته به استثنای انسان )

این سرای پرسروگنبد نیلگون که سایه ی سر وسقف حیات ماست جشنواره ای ازخیروبرکت ،رحمت ومنفعت وشاید کلکسیونی ازعجایب خلقته .

 

آره ....!چه اتفاقی ممکنه بیفته که آسمون هم دلش برای خودش تنگ بشه ؟

راستش روبخواهید،من دوتا دلیل برای این حرفم دارم

یکی اینکه چون هیچ آئینه ای درقاب اقیانوس ودریا نیست تا تبلوری ازانعکاس صورت آسمون باشه وآسمون هم تاحالا خودش روباتمام حسن هاش یک جا ودریک قاب قوسین ندیده گاهی یادش می ره که کی بوده وکی هست وتوی چرخ فلک و عالم امکان  ودراین دنیای زمینی چه نقش حیرت انگیزی داره .

اما دومین دلیلم  ............................

اشرف مخلوقات، انسان، به حقیقت اعجاب انگیزترین ودوست داشتنی ترین موجود عالمه واین حقیقتیه انکارناپذیر.وجودی است که همه ی اسرارعالم را یک جا به دوش می کشه . واین شاید بارسنگینی برای آسمان باتمام عظمتش باشه

تطبیق وتطابق این دو به یقین انسان رابرترمی کند پس .............................

(بقیه اش رودیگه خودت باید حدس بزنی )

شاید حالا کمی بیشترمنظورم رو متوجه شده باشیدکه چرا می گم خدا بعضی خصوصیات آفریده هاش رومثل هم خلق کرده !

آخه ما آدما هم که به نظرم زیبا ترین تابلوی نقاش نقش آفرین هستیم وقتی یه      خورده  ازخودمون وارزش هامون غافل می شیم وهمه چیزروفراموش می کنیم درست می شیم عین آسمون .

"خدایا به ستارگان آموختی درخشیدن را،به پرندگان آموختی پریدن را،به من نیزبیاموزایستادن ورهایی ، پروازتا روشنایی." 


  
  

تابه حال به این فکرکردی که چراهم آسمون آبیه هم دریا؟

 

 

یکی براوج ودیگری برفرش اما همرنگ!

اینم ازاون حرفای فلسفی عاشق کشه هان!!!

اینو برای این گفتم که تو دنیا ما، آدمایی که باهم خیلی فرق دارن اصلا دوست ندارن همرنگ هم باشن.

آره داشتم می گفتم یکی براوج ودیگری برفرش اما یکرنگ.

یکی برقله ها فخرفروشی می کنه ودیگری ازفرط فروتنی برگستره ی زمین روان!

یکی تولید کننده ودیگری عرضه کننده اما فعال وپرتوان$$$$$$$$

یکی محل گذرودیگری مامن پرورش وحیات بخش زندگی !

یکی لازمه دید نش  سربالایی است ودیگری سربه زیری!

یکی طلوع وغروبش همه رامتوجه می کندودیگری آرام!

یکی غیرقابل لمس ودیگری همیشه دردسترس!

یکی بی ساحل است ودیگری دارنده ی ساحلی دلکش!

یکی نامحدود است ودیگری محدود!

یکی همه جا وهمیشه هست اما دیگری همه جایی نیست !

یکی برای هرکس ستاره ای کنارگذاشته ودیگری،شاید!!! الماسی کنارگذاشته باشد............

یکی تنها یکی است اما دیگری .............

یکی چراغ دارد وفانوسش قوی است اما دیگری بی نور است ونورش را ازبالای سرش می گیرد!

یکی مفرح ذات است ودیگری ممد حیات !

یکی به قدرت ابروبادومه وخورشید وفلک ودیگری ازآثارش !

یکی فصول دارد وهرفصل شکلی خاص ودیگری هم... اماباجسمی خاص!

یکی نگین ونگاراست ودیگری محمل!

یکی رفیق است اما تانیمه های راه ودیگری شفاف به رنگ نامی خود!

یکی مرام دارد ومعرفت ودیگری اندک!

یکی زصبح تادم همیشه یکرنگ است ودیگری اما به روز آبی آب وشب سیاه سیاه !

و

....................................................

شباهت ها وبی شباهتی ها زیاد است اما هردودنیایی دارند بس عظیم وشگفت آور

 

همین آسمان تانباشد دریا نیست .شاید مادرش باشد چون ...........

وشاید علت همرنگ بودنشان همین است شاید هم این طورنیست

 

همین دریا با همه ی سکوت و آرامشش وقتی به هم می ریزد سخت طوفانی است درست مثل آسمان که هنگام دلگیری اش زمین راباسروصدا به هم می ریزد وبا همین آبی آب است که آرام می گیرد

پس شاید علت یکرنگی اشان همین است شاید هم این طورنیست .......................

 

آسمان راکه می خواهی ببینی باید سرت رابگیری بالا ومردانه ببینی ودریا را وقت دیدن با کمال ادب وسربه زیر نظاره می کنی اما هردو یک اثردارند.............آرامش .

پس شاید همین دلیل همرنگی اشان است شاید هم این طورنیست ........................

 

شاید شاید شاید.............................

وهزاران شاید واما دیگر!!!!!!!!!!!!!!!!.

ولی ازمیان همه صحنه های قهر وآشتی آسمان ودریا یک صحنه اش برایم خیلی قشنگ وعجیب است ومعنی دار!

آن هم تلاقی آسمان ودریاست.

تا حالا دقت کرده بودی به اینکه .... ............   وقتی می خواهی دریا راببینی لاجرم آسمان هم می بینی اما وقتی آسمون رو نگاه می کنی دیگه دریا رونمی بینی .

این هم رسم روزگاراست ..

حالا خودت فکرکن که چرا رسم طبیعت همیشه رسم ناجوانمردی ها  بوده............. چرا؟؟؟؟؟