امید این است که فرآوردهی دانشگاه جمهوری اسلامی، چمرانها باشند
در دیدار رهبر انقلاب اسلامی آیت الله خامنهای حفظه الله با اساتید بسیجی، وقتی یکی از اساتید پیشنهاد دادند که روز شهادت چمران را به عنوان روز استاد بسیجی نامگذاری کنند، از این پیشنهاد به پیشنهادی معنادار وپرمغز تعبیر نمودند و با نگاه ظریف و باریکشان به بیان شخصیت علمی و عملی این شهید بزرگورا پرداختند.سخنرانی آقا در وصف چمران آنقدر زیبا و آموزنده بود که من هم تصمیم گرفتم برای تذکر به خودم و بقیه، یک بار دیگر متن سخنان ایشان در جمع اساتید بسیجی را به صورت خلاصه تر در وبلاگم قرار دهم. ان شاالله که در شما نیز موثر باشد.
ایشان در حق شهید چمران چنین می فرمایند که:
.اولاً این شهید یک دانشمند بود؛ یک فرد برجسته و بسیار خوشاستعداد بود. یک دانشمند تمامعیار بود. آن وقت سطح ایمان عاشقانهى این دانشمند آنچنان بود که نام و نان و مقام و عنوان و آیندهى دنیائىِ به ظاهر عاقلانه را رها کرد و رفت در کنار جناب امام موساى صدر در لبنان و مشغول فعالیتهاى جهادى شد؛
فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند، چراغ مه شکن لازم است
همان وقت یک نوارى از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسید که این اولین رابطه و واسطهى آشنائى ما با مرحوم چمران بود. دو ساعت سخنرانى در این نوار بود که توضیح داده بود صحنهى لبنان را که لبنان چه خبر است. رفت آنجا و تفنگ دستش گرفت. بعد معلوم شد که نگاه سیاسى و فهم سیاسى و آن چراغ مهشکنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مهشکن لازم است که همان بصیرت است. آنجا جنگید؛ بعد که انقلاب پیروز شد، خودش را رساند اینجا.
چمران و پیروزی انقلاب اسلامی ایران
از اول انقلاب هم در عرصههاى حساس حضور داشت. رفت کردستان و در جنگهایى که در آنجا بود حضور فعال داشت؛ بعد آمد تهران و وزیر دفاع شد؛ بعد که جنگ شروع شد، وزارت و بقیهى مناصب دولتى و مقامات را کنار گذاشت و آمد اهواز، جنگید و ایستاد تا در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسید. یعنى براى او مقام ارزش نداشت، دنیا ارزش نداشت، جلوههاى زندگى ارزش نداشت.
بسیار لطیف و خوش ذوق بود
اینجور هم نبود که یک آدم خشکى باشد که لذات زندگى را نفهمد؛ بعکس، بسیار لطیف بود، خوشذوق بود، عکاس درجهى یک بود - خودش به من میگفت من هزارها عکس گرفتهام، اما خودم توى این عکسها نیستم؛ چون همیشه من عکاس بودهام - هنرمند بود. دل باصفائى داشت؛ عرفان نظرى نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلک توحیدى و سلوک عملى هم پیش کسى آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، اهل مناجات، اهل معنا.
هیچ ملاحظهای نمیکرد! بسیار منصف بود
انسان باانصافى بود. لابد قضیهى پاوه را شماها میدانید که در پاوه بر روى بلندىها، بعد از چند روز جنگیدن، مرحوم چمران با چند نفرِ معدودِ همراهش، محاصره شده بودند؛ ضد انقلاب اینها را از اطراف محاصره کرده بود و نزدیک بود به اینها برسند که امام اینجا از قضیه مطلع شدند، و یک پیام رادیوئى از امام پخش شد که همه بروند طرف پاوه؛ دوى بعدازظهر این پیام پخش شد؛ ساعت چهار بعدازظهر من توى این خیابانهاى تهران شاهد بودم که همین طور کامیون و وانت و اینها بودند که از مردم عادى و نظامى و غیر نظامى از تهران و همین طور از همهى شهرستانهاى دیگر، راه افتادند بروند طرف پاوه. بعد از قضیهى پاوه که مرحوم شهید چمران آمده بود تهران، توى جلسهاى که ما بودیم به نخستوزیرِ وقت گزارش میداد و گفت: حضور امام و تصمیم امام و پیام امام آنقدر مؤثر بود که به صورت برقآسا و به مجرد اینکه پیام امام رسید، کأنه براى ما همهى آن فشارها به پایان رسید؛ ضد انقلاب روحیهى خودش را از دست داد و ما نشاط پیدا کردیم و حمله کردیم و حلقهى محاصره را شکستیم و توانستیم بیاییم بیرون. آنجا نخستوزیر وقت خشمگین شد و به مرحوم چمران توپید که ما این همه کار کردیم، این همه تلاش کردیم، تو چرا همهى این را به امام مستند میکنى؟! یعنى هیچ ملاحظه نمیکرد؛ منصف بود. بااینکه میدانست که این حرف گلهمندى ایجاد خواهد کرد، اما گفت.
من هم همانجا لباس را کندم و یک لباس نظامی پوشیدم
حضور براى او یک امر دائمى بود. ما از اینجا با هم رفتیم اهواز؛ توى تاریکى شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومترى شهر اهواز مستقر بود. به مجردى که رسیدیم و یک گزارش نظامى کوتاهى به ما دادند، ایشان گفت که همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه. ساعت شاید حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، براى کسانى که همراه ایشان بودند و لباس نظامى نداشتند، لباس سربازى آوردند و همان جا کوت کردند؛ همه پوشیدند و رفتند. البته من به ایشان گفتم که من هم میشود بیایم؟ چون فکر نمیکردم بتوانم توى عرصهى نبرد نظامى شرکت کنم. ایشان تشویق کرد و گفت بله، بله، شما هم میشود بیائید. که من هم همان جا لباسم را کندم و یک لباس نظامى پوشیدم و - البته کلاشینکف داشتم که برداشتم - و با اینها رفتیم.
چمران نمونهی یک بسیجی واقعی بود.
یعنى از همان ساعت اول شروع کرد؛ هیچ نمیگذاشت وقت فوت بشود. ببینید، حضور این است. یکى از خصوصیات خصلت بسیجى و جریان بسیجى، حضور است؛ غایب نبودن در آنجایى که باید در آنجا حاضر باشیم. این یکى از اوّلىترین خصوصیات بسیجى است.
دانشمند فیزیک پلاسما در کنار شخصیت یک گروهبان تعلیم دهنده عملیات
من خودم میدیدم شلیک آر.پى.جى را که نیروهاى ما بلد نبودند، به آنها تعلیم میداد؛ چون آر.پى.جى جزو سلاحهاى سازمانى ما نبود؛ نه داشتیم، نه بلد بودیم. او در لبنان یاد گرفته بود و به همان لهجهى عربى آر.بى.جى هم میگفت؛ ماها میگفتیم آر.پى.جى، او میگفت آر.بى.جى. او از آنجا بلد بود؛ تعلیم میداد که اینجورى آر.پى.جى را بایستى شلیک کنید. یعنى در میدان عملیات و در میدان عمل یک مرد عملى به طور کامل. حالا ببینید دانشمند فیزیک پلاسماىِ در درجهى عالى، در کنار شخصیت یک گروهبانِ تعلیم دهندهى عملیات نظامى، آن هم با آن احساسات رقیق، آن هم با آن ایمان قوى و با آن سرسختى، چه ترکیبى میشود.
و اینک یک دانشمند بسیجی، چگونه باید باشد؟
دانشمند بسیجى این است؛ استاد بسیجى یک چنین نمونهاى است. این نمونهى کاملش است که ما از نزدیک مشاهده کردیم. در وجود یک چنین آدمى، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خندهآور است. این تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغین - که به عنوان نظریه مطرح میشود و عدهاى براى اینکه امتداد عملى آن برایشان مهم است دنبال میکنند - اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمى بىمعنا است. هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل.
خب، حالا توقعى که ما داریم و این توقع، توقع زیادى هم نیست، یعنى آن زمینهاى که انسان مشاهده میکند - این روحیه هاى پرنشاط شما، این دلهاى پاک و صاف، این ذهنهاى روشن، این جوّال بودن فکرهاى شما که انسان در عرصههاى مختلف از نزدیک شاهد است - این امید را و این توقع را به انسان میبخشد، این است که فرآوردهى دانشگاه جمهورى اسلامى - نه به نحو استثنا بلکه به نحو قاعده - چمرانها باشند؛ نه اینکه چمرانها یک استثنا باشند. این امید، امید بىجائى نیست.