پرودگارا! دعایم را بشنو، وقتی صدایت کردم.
یه مطلب خیلی خوب نوشته بودم اما متاسفانه پرید و من ماندم و مطلب از دست رفته ولی به خاطر ارزش بالای احادیثی که در این نوشته بود ، دعاها و احادیث را براتون گذاشتم. البته فکر کنم چون مطلبم در باره امیدواری بود خدا می خواست اینطوری امتحانم کنه
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُکَ، وَ اسْمَعْ نِدائى اِذانادَیْتُکَ. وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُکَ، فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَمُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْکَ، راجِیا لِما لَدَیْکَ ثَوابى(مناجات شعبانیه).
پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست، و دعایم را بشنو و وقتىصدایت کردم، صدایم را بشنو، و آن گاه که با تو نجوا نمودم، به من رو کن.پس همانا که من، از دیگران به سوى تو گریختم، و در پیشگاه تو قرار گرفتمدر حالى که درمانده تو هستم و به سوى تو در حال تضرّع و زارى هستم، و بهآنچه نزد تو از ثواب مى باشد، امیدوار مى باشم.
خیلی خلاصه بگم که بعضی از ما آدمها هستیم فقط دوست داریم زندگی رو به خودمون و اطرافیانمون تلخ کنیم که حتما شما از اون دسته آدم ها نیستید! دنبال بهانه می گردیم که نق بزنیم و زندگی رو به کام همه ترش کنیم! تاکی می خواهیم به این حساسیت هامون ادامه بدیم و طعم خوش یک زندگی باطراوت رو نچشیم!
جوانی نیرو و نشاطی است که اگر از دست برود در روزگار پیری دیگر نمی توان شور و نشاط جوانی را برگرداند!
آدم خوشبخت کسیه که توی زندگی ایمانش قوی باشه!
آدم خوشبخت کسیه که توی تمام کارهاش رنگ خدا رو ببینه و با کوچکترین مشکلی خودش رو نبازه!
تعریف عبارت آدم خوشبخت توی هیچ دایره المعارف، فرهنگ یا واژه نامه ای نیومده و این نشون دهنده ضعف ما آدمهاست که به همه چیز در زندگی توجه داریم الا خوشبختی! اگه یه کمی چشم هامون رو باز کنیم می بینیم که بعضی از آدم های به ظاهر مشکل دار چقدر در باطن آروم هستند و از این مشکلات نمی ترسند!
آدم خوشبختی کسیه که طعم امید رو چشیده باشه کسیه که دیگران می تونن بهش تکیه کنند، مضطرب نمیشه اهل ترسیدن نیستبا توکل به خداوند و ثابت قدم جلو میره!
من هم مثل شما جوان هستم و گاهی اوقات ناامید! که البته سعی می کنم دیگه اینطوری نباشم و دارم با این خصلت بسیار ناپسند مبارزه می کنم اما فکر می کنم که به آرامش روحی رسیدن مهمترین راز خوشبختیه که اون هم فقط با امید به خدا میسره!
پس جان برادر! از امروز به فکر رسیدن به خوشبختی باش که قطار زندگی این روزها قطار برقی شده و سرعتش خیلی بالارفته .
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود | زنهار از این بیابان وین راهِ بى نهایت |
در این شب سیاهم گم گشت راهِ مقصود | از گوشه اى برون آى اى کوکب هدایت (حافظ) |
مرا همسایه خدا صدا بزنید !
پیرزنی می شناسم که همسرش چندسالی است به رحمت خدا رفته. همه ی سرمایهی او در این دنیا دو فرزند است مثل بقیه آدمها که اگر فرزند صالحی داشته باشند سرمایه دنیا و آخرتشان میشود. فرزندان این زن، پرمنفعت هستند و اگر خداوند توفیق چنین سرمایهای را به کسی بدهد، پیداست که نزد او بسیار محبوب و عزیز بوده. پیرزن پیش یکی از فرزندانش زندگی میکند که او را خیلی دوست دارد. آنقدر دوستش دارد که سالیان سال است از او جدانشده ولی در عوض بچهی دیگر را با اینکه دوستش دارد تابه حال به او سرنزده. ویژگی های شخصیتی این زن در دنیای امروز ما خاص است. او زنی بسیار مهربان، خوش سخن و خوش تعریف، دلسوز، بی توقع، متواضع، بی غل و غش، صاف وساده، و خلاصه نمونهی یک انسان خودساخته است. حاجاقایش را بسیار دوست داشته و از اینکه زودتر او را تنها گذاشته گله مند است. او میگوید که من هیچ وقت از شوهرم چیزی نخواستم؛ مگر اینکه خودش خواستهام را برآورده کرده باشد. می گوید شوهرم تا به حال چندین بار به مشهد، سوریه و کربلا بردهام، الحمدلله از من رضایت داشته. از دوران جوانی و سرزندگیاش میگوید، از خوشی ها و سفرهایش میگوید، از زندگی مشترکش با خواهرشوهر و بچههای خواهرشوهرش میگوید، از نگهداری مادرشوهر و پدرشوهر ناتوانش میگوید، از عروس کردن دختران خواهرشوهرش و مهیا کردن جهیزیهشان با هزار امید و آرزو میگوید، و از بزرگ کردن بچه های خواهر مرحومهاش میگوید که حق مادری بر آنها دارد.
پیرزن از بچهدار نشدنشان میگوید و این را با هزار حسرت میگوید که نمیداند چرا خدا نخواسته آنها بچه داشته باشند. نه نه !!! اشتباهی در کار نیست.
درست گفتم خداوند بزرگ و بلندمرتبه به آنها فرزندی عنایت نکرده اما در عوض توفیق بسیار بزرگی به آنها عطا نموده. این زن و شوهر خیًر وقتی دیدند از این دنیا فرزندی به آنها تعلق نگرفته تا بزرگش کنند و در روزگار پیری عصای دستی داشته باشند، تصمیم گرفتند ثروتشان را در جایی ماندگار مصرف کنند . حالا آنها دو فرزند دارند که دیگر به سنین میانسالی پا میگذارند و این دو بچه را بسیار دوست دارند. نام فرزندانشان مسجد و مدرسه است. آنها دو کار ماندگار انجام دادند که تا ابد اثر خیرش را خواهند دید. یادگارانی که در روزگارهای آینده برای آنها باقی خواهد ماند و نامشان را ماندگار خواهد کرد. یکی ساختن مسجد برای تزکیه انسانها و دیگری ساختن مدرسه برای تعلیم و تعلًم کودکان ایران زمین.
پیرزن، مسجد را بسیار دوست دارد؛ چندسالی است که در خانهای کوچک داخل مسجد زندگی میکند. او میگوید مدرسه را هم دوست دارم ولی تا حالا به آن سرنزدهام. مدرسه در همین نزدیکیهاست و به نام خانوادگی آنها ساخته شده و با اینکه چندین بار خواسته اند از متولی مدرسه تقدیر کنند ولی او نخواسته که میان مردم شناخته شود.
او می گوید اسم من همسایه خداست و هر کس خواست مرا صدا کند باید بگوید همسایه خدا.
حالا چند وقتی است همسایه خدا خیلی ناتوان شده و گرد کهنسالی بدجوری رویش نشسته است. از وقتی شناختمش هر روز چیز تازهای از او یادگرفتم . درسهای زندگی را خوب بلد است و وقتی جوانی ببیند همیشه به او توصیه میکند که فقط خدا در کارهایتان باشد، از دیگران توقع زیادی نداشته باشید، خواستههایتان را کم کنید تا زندگی راحتتری داشته باشید.
همسایه خدا خبر ندارد که برای نمازگزاران آن مسجد چقدر پرخیر و منفعت است. چندشبی است نمازگزاران مسجد برای بهبود حال همسایه خدا دعا می کنند من هم با آنها دعا می کنم تا همهی آلام بشری تسکین یابد و همسایه خدا نیز شفا یابد.
مادرم! یوسف گمگشتهات کو؟
دوشنبه یک روز بهاری که عزادار مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بودیم، به دیدار دو انسان پاک در مکانی مقدس دعوت شدیم. مکانی که شاید روزی آرزوی هر زائری باشد که دو رکعت نماز در کنارش قربتا الی الله به جاآورد. به محل ساختن ضریح امام حسین علیه السلام دعوت شده بودیم تا پیکر دو شهید گمنام را در کنار ضریح آقا اباعبدالله الحسین زیارت کنیم. برای شهیدان گمنام وطن و به جای مادران و خواهران آنها گریستیم اما فضا به قدری سنگین و غم انگیز بود که قطرات اشک برای سرریز شدن از چشمانمان رقابت میکردند تا سریعتر به پای شهدا ریخته شوند. من با چشم هایم با آنها صحبت می کردم در حالی که یک نگاهم به ضریح در دست ساخت آقایم بود و یک نگاهم به پیکر پیچیده شده شهدا در پرچم پر افتخار کشورمان. فضا برایم تازگی داشت تا به حال اینقدر به پیکر یک شهید نزدیک نشده بودم و احساس می کردم که من کوچکتر از آنم .....
شما گمنام هستید، نامتان عبدالله است و با این گمنام بودن چه حالی می کنید. چقدر به مادرتان شبیه شدهاید امروز، چقدر به آرزوی دیرینهتان رسیدید امروز . شمایی که دوست داشتید در کنار ضریح امام حسین علیه السلام آرام بگیرید. نمی دانم که وقتی امروز مادرتان حضرت زهرا سلام الله علیها را می بینید چه میگویید؟ اما میدانم که خانم شما را بسیار دوست دارد. شما را مثل فرزندانش حسن و حسین و علی اکبر و ابوالفضل العباس علیهم السلام دوست می دارد.
شهیدان پاک وطن در سالهای دوری به مادرانتان فکر کردهاید؟ فقط خدا میداند که مادرانتان کجا هستند؟ آیا زنده هستند یا به دیار باقی شتافتهاند تا شاید در آن دنیا یوسف گمگشتهتان به کنعان بازآید؟ در سالهای دوری شما، این مادران با درد فراق جوانشان چه کردهاند؟ به چه دلگرم بودهاند و چگونه دوری دردانهشان را تاب آوردهاند؟ وقتی که چشمانشان به گلزار شهدا میفتاد چه میکردهاند و در دل از خداوند چه میخواستهاند؟
من جواب این سوالها را نمی دانم چون که چنین رنجی نداشته ام و نمی توانم خودم را به جای آنها بگذارم...اما حسم این است که...
این مادران دلگرم به مادر همهی عالم، فاطمه زهرا سلام الله علیها، بودهاند که اگر روزی فرزندشان بازگشت، گمنام بود و بی نام و نشان کسی هست تا به استقبالشان بیاید و برایشان بگرید. این مادران در قلبشان بی تاب دیدار فرزند و در صورتشان آرام مثل دریا بودهاند.
روی سخنم با شهیدان گمنام است، می خواهم بگویم، شاید شما تاب دوری از مادر را داشته باشید اما بدانید که دوری از فرزند آن هم جوان رشیدی که شاید وقت ازدواجش هم باشد، برای مادر نابود کننده است ولی این مادران مسلمان و شیرزن ایرانی بودند که رنج دوری را یعقوبوارتحمل کردهاند و با نوشیدن جام زهر برای پایداری انقلاب اسلامی صبر نمودند.
مادران مسلمان ایرانی، دلاوران و ایثارگران غیور، آفرین برشما که اینچنین فرزندانی تربیت نمودید و آفرین بر شما که با دستان خودتان فرزندتان را رهسپار جبهههای نبرد حق علیه باطل نمودید. خداوند بر شما منت نهاده که نعمت مادرشدن را به شما ارزانی داشته است. پای همه شما را بوسه می زنم که بهشت زیر پای شماست.